فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زيبا ساز ، نایت اسکین
نینیه نازم



















Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


نینیه نازم

خاطرات پرنسس کوچولوی ما

 

+نوشته شده در دو شنبه 14 / 2 / 1398برچسب:,ساعت6:59 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

 

+نوشته شده در یک شنبه 28 / 9 / 1393برچسب:,ساعت2:9 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

 

+نوشته شده در یک شنبه 28 / 9 / 1393برچسب:,ساعت2:2 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

از راست به چپ

رها.اراد.رادوین.ادرینا.پارمین.سارا.ارنیکا.بهراد

 

+نوشته شده در یک شنبه 28 / 9 / 1393برچسب:,ساعت1:33 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

بوسهآمد بهار جانها ای شاخه تر برقصابوسه

دخترم من برای دستانت دعا میکنم تا در دستان کسی قرار گیرد تا گرمای دستانش ارامبخش روحت باشد

 

برای قلبت دعا میکنم تا برای کسی بتپد که لیاقت خوبیهایت را داشته باشد

 

برای خودت نیز دعا میکنم تا خودت باشی بی انچه دیگران میخواهند

 

120 ساله بشی دخترم

 

تولد دسته جمعی

 

+نوشته شده در یک شنبه 28 / 9 / 1393برچسب:,ساعت12:55 قبل از ظهرتوسط مریم و علی | |

بالاخره بعد دو سال زندگی تو بومهن اومدیم تهران

مثل برقو باد گذشت انگار همین دیروز بود که اساب کشی کردیمو از تهران رفتیم ولی هیجا تهران و محل خودت نمیشه

ادرینا موقع جابجایی میگفت داریم میریم دریا فکر میکرد داریم وسیله سفر جمع میکنیم

خداروشکر

جدایی از مامانمینا سخت بود خیلی

هم برای من و هم ادرینا

ولی واقعا زندگی اونجا سخت بود

ادرینا طی یه تلاشه دوماهه از پوشک گرفته شد ولی با جابجاییمون روز ازنو روزی از نو

امیدوارم این پروژه یروزی تموم بشه

+نوشته شده در یک شنبه 28 / 9 / 1393برچسب:,ساعت12:53 قبل از ظهرتوسط مریم و علی | |

تابستونو گرما چی میچسبه؟

بله شمالو صفا سیتی

جاتون خالی با خونواده رفتیم شمال بسیار عالی و خوش گذشت

ادرینا کلی اب بازی کرد جوری که اب میبینه میگه دریا

 

 

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 28 / 9 / 1393برچسب:,ساعت12:33 قبل از ظهرتوسط مریم و علی | |

یه مدت خیلی تو خونه بودمو حوصم سر میرفت ادرینا هم بی تابی میکردو تو خونه نمیموند منم تصمیم گرفتم با باباش برم سرکار  ادرینا هم بزاریم مهد

خلاصه یه هفته رفتیمو تو رو هم گداشتیم مهد اما مهد گفت روزانه ساعتشو زیاد کنیم تا سختت نباشه برای روز سوم تا ساعت 13 موندی و هوای منو نکردی خیلی خوب کنار اومدی

اما برای روز چهارم چنان سرمای شدیدی خوردی که مجبور شدم بمونمو ازت مراقبت کنم تب کردی منم قید کارو زدم و دیگه نرفتم چون تو برام مهمتر از همه چیز هستی 

 

ادرینای تب دار

ادرینا تو مهد

ادرینا خونه ی دوستش ارنیکا

دارم با داییم درس میخونمRead

دماوند

نقاشی با رنگ انگشتی

نحوه هندونه خوردن

 

+نوشته شده در شنبه 20 / 3 / 1393برچسب:,ساعت1:57 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

خداروشکر هوا خوب شدو این دخملی ما از خونه درومد

زمستون باید بلرزیو تو خونه بشینی

انقدر ذوق میکنی میریم بیرون تا من لباس میپوشم از دوقت بالا پایین میپریو بوسم میکنی

همه زندگیمییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

عاشق بلالی  

خوش تیپ مکویین

+نوشته شده در شنبه 20 / 3 / 1393برچسب:,ساعت1:41 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

روز 6 فروردین ساعت 8 پرواز داشتیم سمت شیراز

وقتی رسیدیم تو هتل هما مستقر شدیم

شیراز خیلی شهر قشنگ و خوش ابو هوایی بود تنها عیدی بود که خیلی از نظر ابو هوا بهم چسبید و اینکه نخواستم تورو مرتب بپوشونم که سرما نخوری

همه جاهای دیدنی هم رفتیم

پاسارگاد

تخت جمشید

باغ ارم.جهان نما.دلگشا.عفیف اباد.نارنجستان.خانه زینت الملوک.ارگ.بازار وکیل.سرای مشیر.شاهچراغ

و خیلی جاهای دیگه تو سنت کم بود ولی بزرگتر بشی دوباره میری و از زیباییها لذت میبری

ادرینا و ایل قشقایی

 

 

تخت جمشید

حافظیه

نارنجستان

باغ دلگشا

 

+نوشته شده در شنبه 20 / 1 / 1393برچسب:,ساعت1:13 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

امسال عید دومین عید دخملک بود

دخملی دو تا بهارو پشت سر گذاشت و ایشالاه هزاران بهارو ببینی و هر بهارت بهتر از بهار قبلی باشه

+نوشته شده در شنبه 19 / 1 / 1393برچسب:,ساعت12:59 قبل از ظهرتوسط مریم و علی | |

 

یا مقلب القلوب والابصار

یا مدبرالیل و النهار

یا محول الحول والاحوال

حول حالنا الی احسن الحال

دخترم

سال نو می شود

زمین نفسی دوباره میکشد

برگها به رنگ در میایند

و گلها لبخند میزنندو پرنده های خسته برمیگردند و در این رویش دوباره

من    تو      ما  کجا ایستاده ایم

سهم ما چیست؟

نقش ما چیست؟

پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟

زمین سلامت میکنیم و ابرها درودتان باد و سال نو مبارک

+نوشته شده در جمعه 6 / 1 / 1393برچسب:,ساعت11:45 قبل از ظهرتوسط مریم و علی | |

20 ماهگیت مبارکککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککک

ایشالاه 20 ساگیت و 200 سالگیت دخترمبوسه

پرنسس مامان همراه دوستاش خونه ی عاطی جون

 

 

+نوشته شده در جمعه 6 / 1 / 1393برچسب:,ساعت11:28 قبل از ظهرتوسط مریم و علی | |

فدات بشم عسلکم

 

دختر گلم ببخش که دیر به دیر میام و وبلاگتو اپ میکنم نزدیک عیده و مامانی سرش شلوغه

 

این ماه وزنت 12800 قدت 82

 

دکتر راضی بود ولی خیلی این مدته سرما میخوری و ما همش در حال رفتن به دکتر هستیم ایشالاه هرچه زودتر

خوب بشی

 

کلماتو تقریبامیگی حرفای مامانو خوب میفهمی

 

+نوشته شده در جمعه 6 / 1 / 1393برچسب:,ساعت11:14 قبل از ظهرتوسط مریم و علی | |

دخترم 18 ماهه شدی الان یه سالونیمت کامل شد

واکسن 18 ماهگیتم زدی خداروشکر زیاد اذیت نشدی فقط دو روز بدنت کمی داغ بود ولی تب شدید نداشتی شیطونیتم کردی

فرهنگ لغات دخترکم:

اب-بابا-مامان-علی-دایی-هابو(هاپو)-دد(ددر)-به کفش میگی ده-پستونک (ممی)-امیرضا(امیی)-سعید(دعید)

اب میخوام=ابوخا

حموم=اموم

برو=بووو

نکن=دتو

مهدی=بتی

صدای حیوانات:گاو-ببعی-جوجو-پیشی-

اعضای بدن:دست-پا-دندون-زبون

میگم ادرینا دختر خوبی باشه؟ میگه باده

هنوز دکتر برای چکاب نرفتیم  بزودی میریم و قدو وزنشم مینویسم

 

پرنسس 18 ماهه ی ما

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 8 / 10 / 1392برچسب:,ساعت1:37 قبل از ظهرتوسط مریم و علی | |

  نمایی از ورژن جدید ادرینا خانوم

فضولی تو کمد و کشو

  

 

+نوشته شده در سه شنبه 8 / 10 / 1392برچسب:,ساعت1:9 قبل از ظهرتوسط مریم و علی | |

 

دومین پاییز زندگیتم دیدی و امیدوارم هر پاییز قشنگتر از پاییز قبلت باشه

یلدای امسال رو در کنار عزیزامون گذروندیم

بلندترین شب سال همه دور هم جمع بودیم و کلی خوش گذروندیم گرچه ما یه شب جلوتر مهمون داشتیم و مراسمو اجرا کردیم و لی شب بعدش م رفتیم خونه مامان بزرگ بابات اونجا هم خوش گذشت و تو کلی با بچه ها بازی کردی

همیشه شاد باشی گلم

 

 

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 7 / 10 / 1392برچسب:,ساعت11:57 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

سلام عشق مامان

چه زود گذشت انگار همین دیروز محرم تازه شروع شده بود مثل چشم بهم زدن تموم شد

ماه محرم که جایی نرفتیم خونه بودیم و بابایی برات زنجیر و دوقل خریده بود چون ندیده بودی نمیدونستی چه استفاده ای دارن منم سعی میکردم تو تلویزیون نشونت بدم که عزاداری امام حسین چطوریه یه شبم رفتیم پردیس تا از نزدیک دسته عزاداری رو ببینی ولی تو خوابت برد منتظر بودم تاسوعا برسه که بریم تهران

روز قبل  تاسوعا تب شدید کردیو دوباره خس خس سینه و سرفه کلی بهت لیموشیرین و دارو دادم تا کم سرحال شدی

روز تاسوعا هم بیحال بودی جایی نرفتیم دیگه بابات طاقت نیاورد و حاضر شدیم رفتیم تهران خونه مامان جونت(مامان بابا)اونجا تا امیررضا رو دیدی کلی سرحال شدیو مریضی یادت رفتشبشم رفتیم دم تکیه و دسته عزاداری رو دیدی با تعجب نگاه میکردی.

شام غریبان هم بابا رفته بود کلی شمع خرید تو هم ذوق زده ی شمعا بودیو هی میخواستی شمع روشن کنی

+نوشته شده در چهار شنبه 27 / 8 / 1392برچسب:,ساعت4:48 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

موش اومده خونموووووووووووون وووووووووووووییییییییییییییییییییییییی

 

ادرینا در حال شیر دادن به عروسکش

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 13 / 8 / 1392برچسب:,ساعت1:28 بعد از ظهرتوسط مریم و علی | |

این ماه انگار یکم ماه خوبی بود یکم بهتر غذا خوردی یکم بهتر رشد کردی

بردمت دکتر برای چکاپ وزنت 11200 و قدت 78 خیلی راضی بود ولی مگه اجازه میدی خوب معاینت کنه انقدر جیغغغغغغغغ زدی گریه کردی که دکتر گفت ببرش سرما هم خوردی برات دارو داد ازمایشتم مونده هنوز موفق نشدیم ادرارتو بگیریم خیلی موقع نمونه گرفتن اذیت میکنی البته با اون جیغایی که تو مطب دکتر زدی خودش گفت حریف این موجود نمیشی ادرار بگیری ازش خلاصه منتظریم سرماخوردگیت خوب بشه که اگه بشه نمونه گرانبهاتو بگیریم خوب حتما خیلی گرانبها شده که اجازه نمیدی ههههه

اینم بگم الان دوسه روزه بعد از چکاپ بد غذا شدی لابد میخوای اونی که اضاف کردی رو ابش کنی نکن دخترم نکن........................

هنوز 4 تا دندون داری

پستونکتو گم میکنی دستاتئ برمیگردونی میگی اوووو نییی یعنی کوووو نیستتت هر وقت پستونک بخوای اینو میگی

من باباتو به اسم صدا میزنم تو هم صدا میکنی علیییییی از پله هم میای بالا میگی علیی همون یاعلی

وقتی من از دستت عصبانیم میای تن تن منو ماچ میکنی که دعوات نکنم

کلماتو خوب نمیتونی بگی ولی اولشو تلفظ میکنی

بین مبلا یه جای دنج پیدا کردیو میری اونجا میشینی خوراکیتم همونجا میری میخوری

شیر پاستوریزه با شیر خشک مخلوط میکردم دوبار خوردی بعد کلکمو فهمیدی دیگه نخوردی

کمپوت میوه رو خیلی دوست داری

به عروسکت با شیشه شیر میدی میخوابونیش روی کوسن مبل میگی پییییییییی همون پیش پیش برای لالا

+نوشته شده در چهار شنبه 13 / 8 / 1392برچسب:,ساعت12:17 قبل از ظهرتوسط مریم و علی | |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد